نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - کتاب از میمک تا مجنون
«یک سری تانک‌های سوخته بود و ما سریعاً رفتیم زیر تانک‌ها مخفی شدیم. در آن لحظات بحرانی ایشان با گفتن لطیفه، تیم شناسایی را می‌خنداند و به ما روحیه می‌داد ما هم تا نزدیک‌های سحر آن‌جا بودیم و پس از اتمام کار شناسایی برگشتیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۸۱۸۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۹

برگی از خاطرات شهید «مهدی شالباف»؛
«پسرم سخاوتمند بود و گاهی هر چه پول در جیب داشت به کارگری که در خانه داشتیم اعطا می‌کرد. ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۹۸۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۲

«گفتند می‌خواهیم شما را به زیارت حضرت امام‌خمینی(ره) ببریم. شالباف اظهار کرد که ما این روز‌ها را لحظه‌شماری می‌کردیم، این زمان یک فرصت طلایی است و چشمان ما امشب خواب ندارد ما خانه نمی‌رویم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۸۰۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۳

«یکی از اخلاق خوب قرآنی مهدی شالباف، صبر و استقامت او بود. اگر دنیایی مشکلات را روی دوشش می‌ریختند، ایشان با صبر و حوصله همه را انجام می‌داد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۰۶۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۹

«مهدی شالباف خیلی شیفته حضرت امام خمینی(ره) بود. مواقعی که رادیو سخنرانی حضرت امام را پخش می‌کرد، وی کار‌های متفرقه را رها کرده و در گوشه‌ای می‌نشست و با دقت تمام به سخنرانی آقا گوش می‌داد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۹۷۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۳

«از وی پرسیدم مهدی چه می‌کنی؟ گفت می‌دانی ترکش یعنی چه؟ پرسیدم یعنی چی؟ منتظر بودم بگوید یعنی تراشه آهنی که به قسمتی از جسم و بدن فرو رفته است. ایشان با کمال خونسردی و شوخ‌طبعی گفت این باند کشی را که خیس نمایی و بکشی روی زخم می‌شود ترکش یا همان کش تر! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۸۰۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۳

«بعد از رسیدن به خط و درگیری با دشمن، صدای مهدی شالباف را از بی‌سیم می‌شنیدیم که می‌گفت زود باش قلی‌پور به طرف ما بیا و عراقی‌ها را پاک‌سازی کن. امان نده، آن‌ها قایق‌های بچه‌ها را سوراخ سوراخ کرده‌اند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۴۰۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۹

«شهید «شالباف» دور از چشم رزمندگان می‌رفت و لابه‌لای کانکس‌ها، زباله را مانند بقیه نفرات عادی گردان جمع می‌کرد و به سطل زباله می‌ریخت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۲۴۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۸

«یکی از خصوصیات شالباف این بود که به فعالیت‌های مذهبی و نماز جماعت اهمیت می‌داد و به بچه‌ها می‌گفت هنگامی که بیش از ۲ نفر در سنگر هستیم نماز جماعت بخوانیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۳۱۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۰

«شالباف به پدر شهیدی گفت پسر شما شهید شده اگه ممکنه در این حمله نباشید. اینجا بمانید و از وسایل بچه‌ها محافظت کنید. پدر شهید به وی گفت پسرم راه خودش را رفته،‌ من هم باید راه شهیدم را ادامه دهم و نباید جا بمانم. شالباف بعد از تمام شدن صحبت‌های پدر شهید، دست‌وپای او را بوسید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۳

در قسمتی از کتاب «از میمک تا مجنون» که روایت ناگفته‌هایی از زندگینامه سردار شهید مهدی شالباف است، می‌خوانید: «او گفت خانه ما اینقدر شلوغه که اگر یک سال هم کسی نباشه معلوم نمیشه! او می‌گفت: من بعد از اینکه مجروح شدم و چند وقتی در بیمارستان بستری بودم، برادرانم به بابا مجروحیت من را نگفته بودند که من در جبهه مجروح شده‌ام!».
کد خبر: ۵۳۸۳۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۱

با توجه به اینکه او دستش مجروح بود و در سرما هم بسیار اذیت می‌شد، ولی زیارت مزار شهدا را ترک نمی‌کرد. بار‌ها شاهد بودم که وی مظلومانه از کنار دیوار به طرف مزار شهدا رفته و شدیداً اشک می‌ریخت! نمی‌دانم چه آرزویی داشت؟ ولی مطمئن هستم با صداقتی که در وجودش بود به آرزویش رسید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۵۲۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۷

«بابا وقتی من را دید، تازه فهمید که مجروح شدم! بعد از احوالپرسی کردن گفت: پسرم مجروح شدی! و بعد به شوخی گفت: من دیدم چند روزی سر سفره نیستی! پس جبهه رفته بودی؟ ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "مهدی شالباف" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۲۳۹۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۷

نوید شاهد - کتاب "از میمک تا مجنون"، ناگفته‌هایی از زندگینامه سردار شهید مهدی شالباف است که نخستین بار در سال ۱۳۹۶ با یکصد و ۶۷ صفحه به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۵۱۸۶۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۲۶