نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - کتاب از میمک تا مجنون
«بعد از رسیدن به خط و درگیری با دشمن، صدای مهدی شالباف را از بی‌سیم می‌شنیدیم که می‌گفت زود باش قلی‌پور به طرف ما بیا و عراقی‌ها را پاک‌سازی کن. امان نده، آن‌ها قایق‌های بچه‌ها را سوراخ سوراخ کرده‌اند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۴۰۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۹

«شهید «شالباف» دور از چشم رزمندگان می‌رفت و لابه‌لای کانکس‌ها، زباله را مانند بقیه نفرات عادی گردان جمع می‌کرد و به سطل زباله می‌ریخت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۲۴۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۸

«یکی از خصوصیات شالباف این بود که به فعالیت‌های مذهبی و نماز جماعت اهمیت می‌داد و به بچه‌ها می‌گفت هنگامی که بیش از ۲ نفر در سنگر هستیم نماز جماعت بخوانیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۳۱۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۰

«شالباف به پدر شهیدی گفت پسر شما شهید شده اگه ممکنه در این حمله نباشید. اینجا بمانید و از وسایل بچه‌ها محافظت کنید. پدر شهید به وی گفت پسرم راه خودش را رفته،‌ من هم باید راه شهیدم را ادامه دهم و نباید جا بمانم. شالباف بعد از تمام شدن صحبت‌های پدر شهید، دست‌وپای او را بوسید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۳

در قسمتی از کتاب «از میمک تا مجنون» که روایت ناگفته‌هایی از زندگینامه سردار شهید مهدی شالباف است، می‌خوانید: «او گفت خانه ما اینقدر شلوغه که اگر یک سال هم کسی نباشه معلوم نمیشه! او می‌گفت: من بعد از اینکه مجروح شدم و چند وقتی در بیمارستان بستری بودم، برادرانم به بابا مجروحیت من را نگفته بودند که من در جبهه مجروح شده‌ام!».
کد خبر: ۵۳۸۳۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۱

با توجه به اینکه او دستش مجروح بود و در سرما هم بسیار اذیت می‌شد، ولی زیارت مزار شهدا را ترک نمی‌کرد. بار‌ها شاهد بودم که وی مظلومانه از کنار دیوار به طرف مزار شهدا رفته و شدیداً اشک می‌ریخت! نمی‌دانم چه آرزویی داشت؟ ولی مطمئن هستم با صداقتی که در وجودش بود به آرزویش رسید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۵۲۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۷

«بابا وقتی من را دید، تازه فهمید که مجروح شدم! بعد از احوالپرسی کردن گفت: پسرم مجروح شدی! و بعد به شوخی گفت: من دیدم چند روزی سر سفره نیستی! پس جبهه رفته بودی؟ ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "مهدی شالباف" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۲۳۹۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۷

نوید شاهد - کتاب "از میمک تا مجنون"، ناگفته‌هایی از زندگینامه سردار شهید مهدی شالباف است که نخستین بار در سال ۱۳۹۶ با یکصد و ۶۷ صفحه به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۵۱۸۶۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۲۶